no boy-7

قسمت اخر داستانم


این فصل تموم شد


اسم فصل دیگه love land


برین ادامه

برگشتیم خونه دیدیم..................................

دیدیم همه خواب بودن بی سروصدا رفتیم تو اتاقمون من:اووووووووف خیلی خوابم میاد

عاطفه:ببخشید اگه خسته شدی عزیزم

-نه بابا مهم اینه که خوش گذشت

-خیلی خوش گذشت عزیزم مرسی

اونشب منو عاطفه خیلی باهم حرف زدیمو شبم بغلش کردمو خوابید

از اون روز به بعد هرروزمون به خوش گذرونیو درسو عشقو عاشقی بین منو عاطفه گذشت

ومنو عاطفه هرروز باهم بودیمو عاطفه کم کم بابقیه جورشد

5ماه گذشت..

نزدیک سال 94 بودومیخواستیم بریم خونه هامون

صبحه زود بودوداشتم چمدونمو جمع میکردم

که عاطفه اومد تو اتاق

بهار زودتر از همه رفته بودچون میخواست با خونوادشون برن مسافرت

نازیو نگین هم داشتن وسایلاشونو جمع میکردن

عاطفه اومد تو بغلم داشت با گوشیم بازی میکردکه نازیو نگین اومدن واسه خداحافظی

نازی: مشکات جون،عاطفه جون ماداریم رفع زحمت میکنیم

من:نه بابا چه زحمتی

پاشدیمو باهردوشون روبوسی کردیم

من : ایشالا سال خوبی داشته باشین بچه ها

عاطفه:مواظب خودتون باشین

نگین :عاطی کاش توهم میومدی

-نه دوس ندارم

بغلش کردمو چشپوندمش به خودم

گفتم:بعد میاد عزیزم

خلاصه خداحافظی کردیم

شادی باشقایق رفته بودن رامسر ویلای شقایقشون

منم دلم واسه خونوادم تنگ شده بود ولی بخاطر عاطفه دلم نمیومد برم

خودمو خودش توخونه تنها شدیم

من:عاطفه!

عاطی: جونم عزیزم

-چرا دوست نعری بری خونتون؟

-من خونواده نعرم ازشون بدم میاد

-عاطفه

- چیه خوب مگه بد گفتم؟

-اگه نری دیگه عشقم نیستی

-واقعا؟اگه برمم تودیگه نفسم نیستی

-جدی؟په دیگه بیخیالم شو

-مشکات

-دیگه هیچی نمیخوام بشنوم

رفتم تو اتاقو درو بستم عاطفه هم نشست رو کاناپه و با دستاش سرشو گرفت

گریم گرفته بود ولی گریه نمیکردم چون اونجوری پرروتر میشد خلاصه نیم ساعتی نگذشته بود که باصدای

گریه از خواب پاشدم رفتم بیرون

گفت:خیلی بدی مشکات خیلی

-میدونم

-دوست ندارم برم اجبارم نکن

-گناه دارن عزیزم مگه دوست ندارن دخترشونو ببینن

-میخوام بمونم اگرم میخوای بری کرج برو فوقش میمیرم

-عاطفه

-مشکات حاضرم تنها بمونم ولی خونه بر نمیگردم

-اخه چرا؟

-بیخیال میمونی یا میری؟

-دلم واسه مامیم اینا تنگولیده

-باشه په برو

-نمیرم

-عه باو مگه نمیگی دلت تنگ شده خوب برو په

-بیخی بعد امتحانات ترم میرم

-معذرت همش بخاطر من.........

-عاطفه این حرفارونزن دیگه عشقم

-باشه مرسی

-من میرم بیرون نون بخرم

-باشه منم یه چیزی درست میکنم

لباس پوشیدمو رفتم بیرون تادروبستم....................................

ادامه دارد

[ بازدید : 803 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1393 ] 20:24 ] [ meshkat ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]